دژ و بارو

در دوره ی ساسانی محوطه ی نقش رستم از نظر دینی و ملی اهمیت بسیار داشته است و از این روی باید پذیرفت که دیواری نگهبانش بوده و پاسدارانی از آن نگهداری می کرده اند. در حقیقت با اینکه حفاری علمی در این محوطه کم انجام شده، نقشه های هوایی که اشمیت منتشر کرده است، طرح برج و باروئی را خیلی خوب می نماید.

محوطه ی مقدس بشکل مستطیلی ناقص بوده، و درازایش 200 و پهنایش 70 متر می شده است.

شمال آن محاط به کوه بوده است و سه جانب دیگرش را باروئی از خشت نگهبانی می کرده، دیوار بارو 9 متر ستبری داشته، و در فاصله ی 21 متری برجی با قطر 10 متر و به شکل نیم استوانه رو به بیرون محوطه برآورده شده بوده است. هفت برج در ضلع جنوبی و دو برج در ضلع غربی و احتمالاً دو برج هم در ضلع شرقی ساخته بوده اند. تقریباً همین وضع را در ویرانه ی شهر استخر نیز می بینیم. از آنجا که نقوش ساسانی از سمت شرق آغاز می شود، احتمال می رود که دروازه ی ورودی محوطه نیز در همان سمت بوده است، و باز احتمال می دهند که چشمه ای از شمالغربی محوطه می جوشیده و درون قسمت بارودار را سیراب می کرده است. معلوم نیست چرا نقش اردشیر و بهرام بیرون از محوطه مقدس افتاده اند، چون برج و بارو به دوره ی ساسانی تعلق داشته است. شاید ناچار بوده اند از طرحی قدیمی و احتمالاً هخامنشی پیروی کنند (طرح برجهای نیم استوانه ای در زمره ی تزئینات دیوار برجهای بلند آپادانای تخت جمشید یافت شده است، بنابراین هخامنشیان با آن بیگانه نبوده اند). در پشت دیوار بارو رو به جنوب (یعنی رو به دشت) گودی درازی وجود دارد که احتمالاً جای خندق بارو بوده است.

تاریخ برآوردن باروی تخت جمشید مشخص نیست، ولی شاید آن را به دوره ی اردشیر و شاپور بتوان تخمین زد چون در آن موقع بود که این محوطه دوباره تقدس و اهمیت سیاسی چشمگیری یافت. اکنون بجاست که ببینیم این ساسانیان که بودند و چگونه به فرمانروائی رسیدند.

شاهنشاهی نوین پارسی

پنج سده پس از برافتادن هخامنشیان، باز از فارس خاندانی برخاست که خود را وارث آن شاهنشاهان نامی می دانست، و با محروم کردن اشکانیان از حق فرمانروائی، تاج و تخت را از آن خود ساخته، شاهنشاهی بزرگ ایرانی را احیاء و بازسازی کرد. ساسان، نیای این خاندان نوین، در معبد «آتش آناهیتا» در استخر مقام بلندی داشت و شاهدختی بنام «دینک» را به همسری پذیرفته، پایگاه بلندتری یافت. پس از وی پسرش پاپک جانشینش شد و به شاهی استخر رسید و دختری از یکی از خاندانهای شاهی محلی فارس به نام «رودک» زن او بود که برایش چند فرزند آورد:

1_ شاپور، که شاه استخر گردید.

2_ اردشیر، که فرماندار یا ارگبد دارابگرد شد.

3_ بلاش

4_ پیروز

5_ دینک، که همسر برادر بزرگ خود اردشیر شد و بعدها شاهبانوی ایران گشت.

در حدود 205 میلادی پاپک ناحیه نسا (بیضا) در فارس را هم به تصرف درآورد و پسرش شاپور را جانشین خود کرد، اما این یکی بزودی از جهان رفت و اردشیر به پادشاهی رسید، و دودمان های شاهی فارس و کرمان و اصفهان و خوزستان را یکی پس از دیگری از پای درآورد، و در 28 آوریل 224 میلادی در دشت هرمزگان در خوزستان با اردوان پنجم شاهنشاه اشکانی روبرو شد. منابع عتیق اطلاع می دهند که نبرد پادشاهان نبرد تن به تن بود. اردشیر خود با اردوان رزم جست و او را کشت؛ پسر بزرگ اردشیر، به نام شاپور، نیز دادبنداد، وزیر اردوان را با دست خود از پای درآورد، و یکی از یاران اردشیر نیز شاهزاده ای اشکانی را بزیر انداخت. پس از این رویداد، اردشیر شاهنشاه ایران شد، و با زد و خوردهایی دیگر منازعان را هم از پیش برداشته، به تیسفون رفت و تاجگذاری رسمی کرد. آنگاه بفرمود داستان نبرد هرمزگان را برای عبرت آیندگان بر سینه ی کوهی نزدیک پایتخت اصلی اش در فارس به نام فیروزآباد، نقش کردند، یاد و تاج گذاریش را در سه صحنه، در فیروزآباد و نقش رستم و نقش رجب بر صخره ی کوه جاویدان ساختند.

بدین سان با برخاستن ساسانیان، حکومتی ملی در ایران بنیاد گرفت که متکی به دین ملی و تمدنی بود که شاید از جنبه ی ایرانیت در سراسر تاریخ بلند ایرانیان مانندی نداشت. تشکیل قدرتی مرکزی و نیرومند که زمام اشراف ملوک الطوایفی فتنه جو را در دست گرفت، تشکیل قشون منظم نیکو تربیت شده، و سازمان دقیق داخلی که به عهده ی اداره ای  _ که تحت نظارت قرار داشت _ سپرده شده بود، همه موجب گردید ایران _ که تجدید قوا یافته بود _ در طریقی که آخرین پادشاهان اشکانی طرح کرده بودند، رهسپار شود، و چنان قوه ای به هم رساند که به نظر می رسید دنیای متمدن بین آن کشور و روم تقسیم شده بود. چون شاهنشاهی اردشیر از فرات تا مرو و هرات و سیستان ادامه داشت، استحکام بخشیدن به سرحدهایش، بویژه در غرب اهمیتی اساسی داشت، و در غرب هم رومیان به انتظار نشسته بودند که دشمنان وی را یاری کنند. بنابراین برخورد با رومیان اجتناب ناپذیر می نمود، بویژه که اردشیر خود را وارث هخامنشیان می دانست و به اسکندر رومی (الکساندر سوروس) به چشم وارث اسکندر مقدونی می نگریست، و در نامه ی تندی به وی نوشت که زمان باز گرفتن کین داریوش سوم (دارا) رسیده است و باید رومیان آنچه را که پدرانشان به زور ربوده بوده اند، باز پس دهند. این بود که میان دو امپراطوری بزرگ جنگ در گرفت و ایرانیان مرز غربی خود را پیشتر برده، رومیان را از حران و نصیبین بیرون راندند. اردشیر چون از کار جنگها فارغ شد، بترویج کشاورزی، ایجاد قناتها و سدها و ساختن شهرها و کاخها و تشویق علوم و ادبیات پرداخت، و به گفته ی بلعمی «بدست خویش تاج خویش را بر سر پسر خویش شاپور نهاد» و خود به معبد «آتش آناهیتای» استخر رفت و در آنجا به عبادت مشغول شد (239 میلادی). شاپور یک سال قائم مقام پدر بود و پس از آنکه اردشیر در 240 از جهان رفت، خود تاج پادشاهی بر سر نهاد و شاهنشاه ایران شد. یادگارهایی از دوره ی اول ساسانیان در تخت جمشید مانده است و آن نقوشی است که با سوزن بر روی دیوار تالار مرکزی حرمسرای خشایارشا نقر کرده اند، و پاپک، اردشیر و برادرش شاپور و چند تن دیگر را نشان می دهد که پیاده و یا سواره در مراسم دینی یا تاج بخشی شرکت دارند. از این نقوش در جایی دیگر به تفصیل یاد خواهیم کرد.