نقش برجسته اردشیر پاپکان

گماردن اهورامزدا اردشير را به شاهي

در گوشه شرقي محوطه مقدس نقش رستم، بر سينه صخره اي كه درست مشرف بر پيچ راه شولستان و قريه حسين آباد است، مجلسي از تاجگذاري اردشير پاپكان تراشيده شده است كه در شمار زيباترين و سالمترين نقوش ساساني است و بارها توصيف و تعبير گرديده است. علت اينكه اين نقش و يك حجاري ديگر (يعني بهرام و درباريانش= شماره 4) را بيرون از محوطه بارودار نقش رستم تراشيده اند، روشن نيست، ولي احتمالاً چشمه اي در اينجا روان بوده است و بعلت تقدس و انتسابش به اردوي سورآناهيتا- كه اردشير و نياكانش متولي آتش وي بوده اند- اين نقوش را كنده اند. همين وضع درمورد نقوش فيروزآباد هم ديده مي شود.در آنجا در كنار رودخانه و سر راه، بر سينه كوه "گماردن اهورامزدا اردشير را به شاهي" و "نبرد هرمزدگان و پيروزي اردشير بر اردوان پنجم" نقش شده است.

نقش "گماردن اهورامزدا اردشير را به شاهي" در " نقش رجب" هم ديده مي شود، و آنجا نيز كنار راه بوده، و احتمالاً داراي چشمه اي مقدس بوده است، چنانكه حتي احتمال داده اند كه آن قسمتي از معبد "آتش آناهيتا" بشمار مي رفته است.

مجلس "گماردن اهورامزدا اردشير را به شاهي" در نقش رستم 2 متري از زمين فلصله دارد، و پهنايش 30/6 تا 65/6 متري مي باشد، و بلنديش به 40/2 متر مي رسد. در اينجا، شاهنشاه اردشير در سمت چپ مجلس نموده شده است. وي بر اسب سوار است، و از نيمرخ نموده گشته، و اهورامزدا را –كه او نيز سوار بر اسب و رو به راست و از نيمرخ تصوير شده- مي نگرد و ديهيم شهرياري را از وي مي شتاند. پشت سر شاهنشاه جواني مگس پراني بدست دارد، و زير پاي اسب اردشير پيكر بي جان اردوان، آخرين پادشاه اشكاني، بر خاك لفتاده، و قرينه آن، پيكر اهريمن زير پاي لهورامزدا له شده است. هم اردشير و هم اهورامزدا توسط كتيبه هائي سه زباني معرفي شده اند.

اردشير با نيمرخ راست نموده شده است. بر سرش تاجي است بصورت يك كلاه گرد گنبدوار با آويزه هايي براي پوشاندن گوش و پشت گردن، و نواري كه گويا ديهيم باشد، بدور آن بست شده است. بر كلاه سه عقاب نقش كرده اند و بالاي آن گوي بزرگي است كه اصلاً از پارچه ابريشمي گوهر نگار و مرواريد نشان بوده است و قسمتي از زلف را جمع كرده، در آن مي پيچيده اند، و اين گوي افسر شاهي است كه در همه نقوش ساساني ديده ميشود.

نوارهاي پهن و چين خورده اي كه به كلاه بسته شده چنان بلند است كه دنباله آنها به پشت سر شاهنشاه افتاده است، گفتي كه به دست باد سپرده شده. گيسوان اردشير بلند و منظم است و حلقه حلقه بر دوشش افتاده؛ ريشش نيز بلند و حلقه حلقه است اما انتهاي ْن را پيچيده، از حلقه اي گذرانيده اند. اين حلقه بعد از اين در نقوش ساساني رايج گرديده است. جامه اردشير عبارت است از لباده اي بلند و پر چين كه تاروي رانها قرار مي گيرد، كتي آستين دار كه تنگ به تن چسبيده و توسط كمربندي استوار شده است؛ شلواري كه گشاد و پر چين است و روي پاي را مي پوشاند و كفشي كه نهان شده، اما بند آن نوار بلند داشته است.نوارهاي شاهي از كمربند نيز آويخته است، و بر چين و شكن لباس افزوده.اردشير گردنبندي حلقه حلقه آويخته است كه درون هر حلقه سر شيري غران را نقش كرده اند. دست راست شاهنشاه بسوي جلو دراز شده تا ديهيم شهرياري را بستاند، دست ديگرش نيم افراشته است و انگشت سبابه را به نشانه احترام و اطاعت به طرف جلو باز كرده است. اين علامت بارها در نقوش ساساني آمده، و همچنان كه گيرشمن نشان داده است از ايران به اروپا رفته و در هنر قرون ميانه آن سامان بسيار مشهور است. شكل اردشير و تاج وي را عيناً بر روي برخي سكه هايش نقش كرده اند.

اهورامزدا رو به چپ نموده شده، و تاجي كنگره دار بر سر دارد كه زلف مجعدش از بالاي سر و ميان تاج پيدا مي باشد، دنباله زلف پر چين و شكن بر شانه اش افتاده و نواري بلند و مواج از پشت سرش ديده مي شود؛ و ريش بلند و حلقه حلقه اش، حالتي تقريباً مستطيلي دارد و شبيه به ريش اردشير در برخي سكه هاي او مي باشد. بر دوش وي ردائي است كه با چين و شكن به پشت افتاده و دو لبه آن در جلو توسط سگكي به هم وصلست. كت و كمر و شلوارش همانند جامه شاهنشاه است ولي نوك پايش با نوارهاي آويخته آن بخوبي پيدا مي باشد. اهورامزدا دست راست را دراز كرده؛ ديهيم شهرياري را به اردشير اهدا مي كند، و دو نوار پهن و مواج ديهيم به سوي اهورامزدا افشان است. دست چپ وي نيم افراشته است و شيئي بلند و چوبدست مانند را رو به بالا اما اندكي كج گرفته است. اين شيئي را برخي عصاي شاهي دانسته اند ولي عصاي شاهي به هيچ روي چنين ضخامتي نداشته است و چنين كوتاه نبوده، و معمولاً رو به پايين نگهداشته مي شده است. بنابراين عقيده آن دسته از دانشمنداني كه آنرا "شاخه هاي برسم" مي دانند، درست است، بويژه كه شاخه هاي برسم را به همين وضع و با همين شكل در دست موبدان زرتشتي منقوش بر دست ساخته هاي دوره هخامنشي (مثلاً صفحات زرين گنجينه سيحون) و نقش اهورامزدا ساخته آنتيوخوس كماژني مي بينيم، و جاي شگفتي هم ندارد كه اهورامزدا، شاه موبدان، را با نشان مخصوص آنان- شاخه هاي برسم- نقش كرده باشند. اسبان اردشير و اهورامزدا اندام بسيار كوچك دارند چنانكه پايهاي سواران به زمين مي رسد؛ و هر دو حيوان زين لگام آراسته دارند و پيشاني را بهم داده، پايي را خم كرده بر سر پيكرهاي بر خاك افتاده مي گذارند. از زين و برگ آنها رشته هايي آويخته كه به منگوله هاي بزرگ و مخروطي ختم مي شود. اين تزئينات از زمان كهن در ميان سواركاران رسم بود، و هنوز نمونه هاي تحول يافته و ك.چكتر در گوشه و كنار ايران ديده مي شود. تسمه سينه بند اسب شاهنشاه حلقه حلقه ايست و هر حلقه مزين به سر شيري غران است، اما سينه بند اسب اهورامزدا حلقه هايي محاط به قاب مربعي دارد و مزين به نقش گل است. كاكل و يال هر دو اسب به دقت آراسته شده است. بر روي سينه اسب شاهنشاه كتيبه اي به سه زبان يوناني (در چهار سطر) و پهلوي اشكاني و پهلوي ساساني (هر يك در سه سطر) نوشته شده است كه بدين گونه ترجمه مي شود:

متن يوناني:

1-   اين است پيكر مزداپرست،

2-   خداوندگار اردشير، شاه شاهان

3-   ايران، كه نژاد از ايزدان دارد، پسر

4-   خداوندگار پاپك، شاه.

دو متن ايراني:

1-  اين (است) پيكر مزداپرست، خداوندگار اردشير،

2-   شاه شاهان ايران، زاده

3-   خداوندگاران، پسر پاپك، شاه.

بر روي اسب اهورامزدا هم متني سه زباني كنده اند. يوناني آن اين است:  اين است پيكر خداوند زئوس؛

و متون ايراني:

اين پيكر خداوند اهورمزد است.

پشت سر شاه يكي از "همراهان" وي با نيمرخ راست ايستاده است. كلاه او كروي شكل و گوش پوش دار است و بر آن علامت خانوادگيش را دوخته اند كه شكل دو برگ بهم چسبيده را دارد كه بطور عمودي از بندي افقي برآمده باشند. گيسوي پرشكن وي افشان بر پشتش افتاده وصورتش بي ريش مي نمايدۀ تنها نيمي از بالا تنه اش پيداست وبقيه پشت سر اسپ شاهنشاه نهان شده است و معلوم نيست مي خواسته اند او را پياده بنمايند يا سواره. از جامه اش لباده اي بلند و استين دار و كت و كمري بيشتر پيدا نيست. دست چپش هم نهان است، اما قطعاً بالا آمده بوده و با انگشت سبابه به اهورمزدا درود مي فرستاده است؛ دست راستش بالا آمده، مگس پراني را بر سر شاهنشاه گرفته است. چون اين شخص حامل مگس پران ريش ندارد، زاره و برخي ديگر پنداشته اند كه وي نيز مانند مگس پران كش شاهان هخامنشي، از ((خواجه سرايان)) مي باش، اما هر تسفلد و هينتس اين استدلال را رد كرده اند، و براستي موقعيت و هم اندازه وي با شاپور (وليعهد اردشير) در نقوش ديگري مي رساند كه وي از درباريان رتبه اول و از خواندان هاي برجسته اشكاني و ساساني بوده است چون همين شخص پشت سر شاپور وليعد اردشير در نبرد هرمزدگان مي جنگيده و يكي از بزرگان اشكاني را از پاي در آورده است و به همين صورت در مجلس بزرگ حجاري فيروزآباد، نقش شده است. بعد ها هم كسي كه با هر مزد دوم (302 تا 309)جنگيده و كشته شده است،همين نقش را بر كلاهش دارد و معلوم است كه از خاندان او بوده است با اين قرائن، شكي نيست كه اين شخص مگس پران كش، جواني است درحدود 17 ساله، كه در نبرد هرمزگان اردشير را ياري كرده است.

هويت اين جوان معلوم نيست. ولادمير لوكونين قرائني بدست آورده است كه مي رساند آن شخص كه در نبرد با هرمزد دوم بخاك افتاده و همين نشانه را بر كلاه خودش دارد، يك نفر از دودمان كارن (قارن) يعني يكي از هفت دودمان بزرگ اشكاني مي باشد (پايين تر در اين باب سخن خواهيم راند) و از اين جهت، وي جوان پشت سر اردشير (در نقوش فيروزآباد، نقش رستم و نقش رجب) را هم از خاندان قارن مي داند.ما اين توجيه را محتمل مي دانيم زيرا در ميان بزرگترين سالاران دربار اردشير، يكي بنام پيروز از خاندان كارن ياد شده است، و تواند بود كه وي همين جوان منقوش در پشت سر اردشير باشد.

در زير پاي اسب اردشير پيكر اردوان پنجم افتاده است. اين پهلوان خاندان اشكاني، كه در روز نبرد مردانه جان باخت، با همان جامه شاهانه نموده شده است. كلاهش بلند و تقريباً استوانه ايست و حاشيه مليله دوزي و گوش پوش و گردن پوش دارد و از روي سكه ها و يك نقش برجسته مكشوف از شوش (به تاريخ 215 ميلادي) شناخته است. در وسط آن، نقش خاندان وي، كه به اين صورت      دوخته شده، و اين نقش را بر جامه و برگ اسپ وي در نقش آوردگاه هرمزدگان هم مي بينيم و از سكه هاي اشكاني نيز مي شناسيم. بهمين دليل فرضيه هرتسفلد كه او را ارتاوزد، پسر اردوان مي داند، پذيرفتني نيست. چهره او را مردانه و با ريش بلند و دو شاخ مصور كرده اند. گردنبندي حلقه حلقه اي از گردنش آويخته، و نواري مواج و بلند به كلاهش بسته و دنباله اش بر شانه اش افتاده است.

در زير پاي اسپ اهورامزدا و قرينه اردوان اشكاني، پيكر اهريمن را نقش كرده اند. چهره وي همانند مردي ميانه سال با ريشي مواج و شانه نخورده است اما سرش برهنه مي باشد و ماري گران بر پيشاني وي حلقه زده (بجاي ديهيم) و مار ديگري كنار آن چنبره خورده، و حلقه هاي مويش نيز به صورت مارهائي نموده شده اند. زلفش به عقب جمع است ولي جامه اش درست پيدا نيست. نقش اهريمن بصورت مار و يا مزين به مار در هنر و داستانهاي بسياري از ملل سابقه دارد، و در ايران، دشمنان بيگانه را گاهي "زادگان ديو خشم با موهاي آشفته" مي خواندند تا تفاوتشان با سرداران ايراني- كه زلف و موي آراسته و شانه خورده داشتند- كاملاً مشخص باشد.

در اين نقوش، آرايش موي و وضعيت جامه سواران و كوچك بودن اسپان و حالت سر و گردنشان و بويژه مگس پران و حامل آن، همه ما را بياد هنر هخامنشي مي اندازد، و شيران غراني كه رديف در درون حلقه هاي گردنبند شاهنشاه و سينه بند اسپش نقش كرده اند نيز ياد آور خصائص هنر هخامنشي و شاخه هايي از آن (مخصوصاً بر روي بافته هاي پازيريك) مي باشد.اما اينكه برخي "تاجبخشي" منقوش در اينجا را تقليدي از صحنه منقوش بر درگاهها و آرامگاههاي هخامنشي مي دانند، به هيچ وجه درست نيست. چه در هنر هخامنشي، ديهيم شاهي در دست"فر كياني" است كه بر فراز سر شاهنشاه پرواز مي كند، و جاي او را در هنر ساساني تيكي (فرشته نيكبختي) بصورت بچه اي بالدار با حلقه و گاهي با شيپور پيروزي و بركت گرفته است (مثلاً در نقوش بيشاپور).معهذا صحنه هاي "تاج بخشي" از دوره هاي قبل از ساساني نمونه دارد. يك نمونه خوب آن بر روي جامي شاخ مانند از نقره منقور است و آن دو فرمانروا را نشان مي دهد كه روبروي هم بر روي اسب نشسته اند، و يكي نيزه و يا چوبدستي بچنگ دارد و ديگري شيئي كوچكتر، و با آنكه ميانه هر دو سوار و اسپ خراب شده و جزئيات معلوم نيست، ولي نقش دو كالبد بي‌جان را كه زير دست و پاي اسپان آن دو فرمانروا بر خاك افتاده اند بخوبي ديده مي شود، و اين شباهت كاملي با نقش اردشير دارد. جام مزبور كار هنرمندان يوناني- سكائي است و متعلق به سده چهارم يا سوم ق.م. مي باشد و در روسيه جنوبي يافت شده و امروز در موزه ارميتاژ لنينگراد نگهداري مي شود.تاريخ اين نقش را دقيقاً معين نمي توان كرد، اما چون پيشرفت فراواني در هنر سنگ تراشي در آن ديده مي شود، و بويژه برجستگي زياد نقوش (پا و ران اسپان تقريباً مجسمه وار نموده شده اند)، مسلم است كه آن را به نخستين سالهاي شاهنشاهي اردشير نسبت نمي توان داد. از سوي ديگر، اردشير در سالهاي آخر شاهپور را همه جا همراه داشت، نبودن وليعهد و قائم مقام وي در مجلس حجاري، نشان مي دهد كه آن به سالهاي آخر شاهنشاهي اردشير نيز بستگي ندارد. با اين توجيهات، تاريخ اين سنگ تراشي را به حدود 235 ميلادي تخمين مي توان زد.